سردبیر
یزدان سلحشور مهر
This is a custom heading element.
یزدان سلحشور مهر
متولد 13 آذر 1347/ 4 دسامبر 1968
ا*شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، ویراستار، منتقد ادبی و سینمایی، ویراستار، مدرس [شعر، داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، ویراستاری و روزنامهنگاری]
کتابهای منتشرشده:ا
در آینه [بررسی شعر و آرای نادر نادرپور]؛ خداحافظ یزدان [شعر]؛ دیوان خشم [شعر]؛ تایتانیک در خلیج فارس [شعر]؛ ژنرال به فرشته شلیک کرد [بازنویسی داستانی از هوارد فاست برای نوجوانان]؛ دارم احتجاب را زنده میکنم [مجموعه داستان]؛ برخورد کوتاه [مجموعه داستان]؛ چگونه یک قصه را بنویسیم؟ [تحقیق و نقد]، کارت دعوت [گردآوری آثار منتخب «پایگاه نقد داستان»]
ا*دبیر مقالات نشریه فلسفه سیاسی و ادبیاتِ «فرهنگ توسعه» [نیمهی دوم دهه هفتاد]، دبیر تحریریه نشریه تخصصی ادبی «بایا» [دههی هشتاد]، همکاری با نشریات تخصصی سینمایی در دهههای هشتاد و نود [«فیلمنگار»،نشریات ادواری جشنواره فیلم فجر در چند دوره و…تا سال 99، «هنر و تجربه»]،همکاری با سایتهای تخصصی مختلف از جمله «خبرآنلاین» و «الفیا» در حوزههای سینما و ادبیات، سردبیر پیشین پایگاه نقد داستان در «بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان»، همکاری با مجلهی سینمایی آنلاین «نماوامگ» [ادامه دارد]، عضو خانه سینما و انجمن منتقدان سینمای ایران
ا*عضو کمیته علمی هشتمین دوره جشنواره شعر فجر [و مشاور و داور و مدرس و اجرای نشست شعرخوانی خانه هنرمندان این جشنواره]، داور جشنواره شعر فجر 1397، داور بخش رمان جایزه داستاننویسی جلال آلاحمد در سال 95 و بخش داستان کوتاه همین جایزه در سال97، داور جشنواره شعر نیاوران در سال 97
آنچه میاندیشم:ا
به گمانم هنر [شعر، داستان، سینما، تئاتر، موسیقی یا…] چیزی نیست مگر «هیچ چیز»! درست مثل زندگی بشر که از «هیچ» آغاز و به سوی «هیچ» پیش میرود؛ البته باید تفاوت قائل شد میان «هیچانگاری» و «پوچانگاری». این دو یکی نیستند. نبودهاند، نخواهند بود. «پوچ» به شما، چیزی ارائه نمیدهد نه شنیداری، نه دیداری، نه برحسب حسهای دیگر بشری اما «هیچ»، چیزی برای همهی اینها دارد. «دنکیشوت» تجسم «هیچ» است.ا
. «پدرخوانده» تجسم «هیچ» است. تراژدیهای باستان، موسیقی کلاسیک، بهترینهای ادبیات قرن نوزدهم، همه و همه، مثل «سیاهچاله»ای شما را خواهند بلعید. میدانید که…«سیاهچاله»ها بیترحماند! سه بُعد شما را میدزدند، گم میکنند، بعد ماهیتِ دو بُعدی شما را مثل اطلاعاتی که در کامپیوتر خود ذخیره میکنید برای روز مبادا نگاه میدارند. هنر با انسان چنین میکند، ما هیچ کدام، پس از خواندن «مادام بواری»، «جنایت و مکافات» یا آثار «بورخس»، چون قبل نیستیم چون آن ماهیتِ پیشین، جایی در این «سیاهچاله» گم شده است. [در واقع، هرچه که از آثار بزرگ در ذهن داریم، مجموعهای از بقایای زندگی ستارگان تابان پیشین است به اضافه هویتِ دزدیده شدهی مخاطبان پیشین که با افتخار به آن «حافظه جمعی» میگوییم! «فرهنگ بشری» چیزی جز «متریکس» واچوفسکیها نیست!] میخواهم به این نتیجه برسم که مهم نیست که شعر «مولانا» را میخوانیم یا شعر «الیوت» و «پاوند» را، مهم نیست که آثار «تارکوفسکی» را نگاه میکنیم یا فیلمهای «فورد» و «هیچکاک» را، اگر «سیاهچاله»ای ساخته نشده باشد که با «اجتماعِ هویتِ بلعیده شده مخاطبان» به حیاتِ خود ادامه دهد، کارش تمام است! اگر ساخته شده باشد بشریت را گریزی از پذیرفتن آن نیست. ایدهی اصلی رمان سولاریس و «اجرا»ی شگفتانگیز «تارکوفسکی» مثالِ خوبی برای این سفر دردناک از «هیچ» به «هیچ» است.ا